امروز تولد امیره. دو سالش تموم میشه و من خوشحالم که این دو سال گذشته, دو سال دیگه مونده تا امیر بشه یه بچه تو سن دلخواه من. تا حالا پیش مشاور نرفتم. خیلی ها میرن. من نه. تو اداره سرباز جدیدی اومده که مشاوره. روان درمان گر. اومد با جانشین قسمت ما, معرفی شد و من هم به عنوان مسئول اسم داوطلبین برای مشاوره شدن رو نوشتم. البته که خودم جز اون ها نبودم. ده روز پیش, کسی که نوبتش بود, نبود. این جناب مشاور اومد دم در اتاق من.
من اصلا تصنیف ها و ترانه های شجریان رو گوش نمیدم. اما کسی رو میشناسم که سال ها پیش من رو خیلی اذیت کرد. اون عاشق شجریان بود. دیروز که فهمیدم شجریان داره میمیره, اون آدم به خاطرم اومد. از فکر این که چقدر ناراحته, خوشحال شدم! خیلی دنیام کوچیکه. میدونم. حس خاصی دارم. حس بازنده بودن. این که هیچ چیزی ندارم. هیچ موفقیتی. من تو هیچ چیز عالی نیستم. همه چیزم فقط نمره قبولی میگیره. من حتی مادر عالی نیستم. اکرم امید رو برای خودش برداشته, و محمد امیر رو.
درباره این سایت